ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
هنوز هم خاطرات اون روز های نیمه بهاری با تو پشت این پنجره سرد خوب یادمه.....
حرف هائی که بوی بهار و طعم گیلاس میدادن
من برای تو از ستاره ها و خواب هام شعر میگفتم و تو برا یمن از دیوار و پنجره.....
روزی رسید که تو چمدونتو بستی و گفتی میخوا ی از این پنجره ها سفر کنی
روزی که من میموندم و تنهائی هام
من میموندم و یک سفره پر از خرده نون هائی که از گنجشک ها دریغ کرده وبدم
من مونده بودم و ..... هیچ یدیگه ... فقط من مونده بودم و یه ترک تازه روی قلبم که رد چکه های خونش هنوز خوب خشک نشده بود....
....
حالا 5 سال از اون خاطرات و اون شعر ها و پنجره های بسته میگذره.... 5 سال ... زود گذشت برای تو و برای من هنوز نگذشته بود که اومدی
اومدی و میگی برگردم. چمدونتو اوردی و میگی بازش کنیم و ببینیم با هم چی سوغات اورد یبرام از دیار غربت....
میگم پشت نگاهی که ازت ندیدم یه خنده مرموز نشسته میگی نه.. میگی 70% همه شوخ یها حقیقته و من میگم وقتی اون 70% رو ندونی که از کجا ریشه گرفته بهتره اونها رو هم شوخی بگیری... چون دیگه قلبم اونقدر شکسته و جوش خورده که دیگه هیچ جائ یبرای شکستن نداره و فقط بلده به هر کسی میبینه لبخند بزنه.....
...
باز 5 سال دیگه میگذره... من 40 سالم میشه دوباره چه اتفاقی قراره بیوفته.... خدا میدونه...
رمز نو شدن را باید دانست وگرنه " بهار" ،یک فصل تکراریست....
عید شما مبارک@};-