سلام.
خوبین؟
امیدوارم در هر فصلی که این مطالب رو خوندید و میخونید دلتون شاد و لبتون خندون و یک سقف امن بالا سرتون باشه
آقا امشب یه چیزی شد گفتم بگم که شما هم از تجربیات این شخص شخیص استفاده کنید و بگید: خدا خیرت بده ماااادر.....
آقا گفتیم بذار به یکی پی/ام بدیم با هم کمی بچتیم شب جمعه ای هم ما از تنهائی در بیایم هم یه بنده خدا.... که چشمتون روز بد نبینه.... اونقده خشن و تند برخورد کرد...."البته پیازداغشو زیاد کردم یه خورده" که نگووووووووووووووووو من که ترسیدم..... نمیگه شب جمعه ای دل کوچیک دختر بیگناه مردمو بشکنه... ای خدا... چه ادمای بیرحم و بی انصاف یپیدامیشن.... حالا خدا رو شکر اسمشو نمیگم و شما نمیشناسیدش.. وگرنه میتونست به عنوان غیبت و آبرو ریزی ازم شکایت هم بکنه....
خلاصه.. چه دردسرتون بدم.... خیل یمودبانه خواهش کردم کم یبا هم حرف بزنیم که خیلی مودبانه گفتند وقت این کار رو ندارن.... حالا داشتن چکار میکردن به من و شما هییییچ ربطی نداره... شاید هم اصلا وقت نداشتن در کل...
ولی اینو نوشتم که یادتون باشه.... هر وقت حال حرف زدن ندارین لطفا چراغ خاموش وارد بشین که کسی بهتون پیام نده و دلش نشکنه. خوب؟؟؟؟؟ آآآفرین دوستای گلم.
مادرم همیشه از من میپرسید: مهمترین عضو بدنت چیست؟
طی سالهای متمادی، با توجه به دیدگاه و شناختی که از دنیای پیرامونم کسب میکردم، پاسخی را حدس میزدم و با خودم فکر میکردم که باید پاسخ صحیح باشد
وقتی کوچکتر بودم، با خودم فکر کردم که صدا و اصوات برای ما انسانها بسیار اهمیت دارند، بنابراین در پاسخ سوال مادرم میگفتم: مادر، گوشهایم
او گفت: نه، خیلی از مردم ناشنوا هستند. اما تو در این مورد باز هم فکر کن، چون من باز هم از تو سوال خواهم کرد
چندین سال سپری شد تا او بار دیگر سوالش را تکرار کند. من که بارها در این مورد فکر کرده بودم، به نظر خودم، پاسخ صحیح را در ذهن داشتم. برای همین، در پاسخش گفتم: مادر، قدرت بینایی برای هر انسانی بسیار اهمیت دارد. پس فکر میکنم چشمها مهمترین عضو بدن هستند
او نگاهی به من انداخت و گفت: تو خیلی چیزها یاد گرفتهای، اما پاسخ صحیح این نیست، چرا که خیلی از آدمها نابینا هستند.
من که مات و مبهوت مانده بودم، برای یافتن پاسخ صحیح به تکاپو افتادم
چند سال دیگر هم سپری شد. مادرم بارها و بارها این سوال را تکرار کرد و هر بار پس از شنیدن جوابم میگفت: نه، این نیست. اما تو با گذشت هر سال عاقلتر میشوی، پسرم.
سال قبل پدر بزرگم از دنیا رفت. همه غمگین و دلشکسته شدند
همه در غم از دست رفتنش گریستند، حتی پدرم گریه میکرد. من آن روز به خصوص را به یاد میآورم که برای دومین بار در زندگیام، گریه پدرم را دیدم
وقتی نوبت آخرین وداع با پدر بزرگ رسید، مادرم نگاهی به من انداخت و پرسید: عزیزم، آیا تا به حال دریافتهای که مهمترین عضو بدن چیست؟
از طرح سوالی، آن هم در چنان لحظاتی، بهت زده شدم. همیشه با خودم فکر میکردم که این، یک بازی بین ما است. او سردرگمی را در چهرهام تشخیص داد و گفت: این سوال خیلی مهم است. پاسخ آن به تو نشان میدهد که آیا یک زندگی واقعی داشتهای یا نه
برای هر عضوی که قبلاً در پاسخ من گفتی، جواب دادم که غلط است و برایشان یک نمونه هم به عنوان دلیل آوردم
اما امروز، روزی است که لازم است این درس زندگی را بیاموزی
او نگاهی به من انداخت که تنها از عهده یک مادر بر میآید. من نیز به چشمان پر از اشکش چشم دوخته بودم. او گفت: عزیزم، مهمترین عضو بدنت، شانههایت هستند
پرسیدم: به خاطر اینکه سرم را نگه میدارند؟
جواب داد: نه، از این جهت که تو میتوانی سر یک دوست یا یک عزیز را، در حالی که او گریه میکند، روی آن نگه داری
عزیزم، گاهی اوقات در زندگی همه ما انسانها، لحظاتی فرا میرسد که به شانهای برای گریستن نیاز پیدا میکنیم. من دعا میکنم که تو به حد کافی عشق و دوستانی داشته باشی، که در وقت لازم، سرت را روی شانههایشان بگذاری و گریه کنی
از آن به بعد، دانستم که مهمترین عضو بدن انسان، یک عضو خودخواه نیست. بلکه عضو دلسوزی برای خالی شدن دردهای دیگران بر روی خودش است
مردم گفته هایت را فراموش خواهند کرد، مردم اعمالت را فراموش خواهند کرد، اما آنها هرگز احساسی را که به واسطه تو به آن دست یافتهاند، از یاد نخواهند برد ، خوب یا بد
من کدومشونم؟
اینها همه شکل هم هستند. هر کدوم به یک دلیلی با بقیه متفاوت شدن.... حالا ببینیم ما کدوم یک یاز اینهائیم؟
خوشحال؟
ناراحت؟
شاد؟
غمگین؟
عصبانی؟
اروم؟
متفکر؟
بیخیال؟
چطوری هستیم؟
بعدش چطوری میشیم؟ و خودمون دوست داریم چطوری باشیم؟
اگه شکلی که برامون شیدن رو پاک کنند دوست داریم چه شکلی باشیم؟؟؟
فکر کنم من قاطی کردم.
میخوام برای خودم فال بگیرم. برای خودم و هرچی ارزو دارم...
خوب که فکر میکنم هیچ ارزوئی ندارم جز اینکه هرچی خیره خدا خودش برای همه رقم بزنه.
میخوام فال بگیرم فقط برا یاینکه بدونم یه کاری برا یخودم کردم.
خود جونم... دوستت دارم.
بمیرم اگه دروغ بگم.. این اومد:
ادامه مطلب ...چشم هایم روشن است
و دلم نیز....
روزی خواهد آمد
روزی که خورشیدش پر نور تر از امروز است
روزی که درخشش نور طلائی خورشید در دلم منعکس شود
روزی درست مثل همین روز ها
زیبا
پر از شبنم و باران
روزی شبیه مین امروز که به شب سپردمش.
آن روز
با تمام وجود خواهم فهمید
که چرا هنوز
چشم هایم روشن است......
ادامه مطلب ...