کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کوچه گرد


مینوازد
آرام
ولی نه ماندگار...
مینوازد
به امید یک سکه که نه... یک اسکناس
"به رهی دیدم برگ خزان..."
من نمیگویم
او مینوازد....
گاهی خارج میزند
اما خوب میزند
رو یاهایم را با خود میبرد
به زمانی که حتی زندگی نکرده ام
شاید حتی فیلم های آن زمان را هم خوب ندیده باشم
شاید حتی میلی به حال و هوای آن زمان هم نداشتم
از روی عادت به این زمان
یا از روی حسادت
نمیدانم....
آه ملودی قاطی شد....
"سلطان قلبم تو هستی تو هستی..."
و چه ناشیانه میزند
ویولونش را میگویم
شاید او هم مثل من حال و هوای ان روزها را دوست ندارد
و من گوش میدهم
شاید من ناشیانه گوش میدهم
اشک هایم میریزند
نا خواسته
پشت پنجره اطاقم ایستاده است
شاید امواج گوش دادنم را درک کرده باشد
یاد "دون ژو آن" افتادم
و حال و هوای عشاق اروپائی بر پای پنجره معشوق
چند قدم دور میشود
سکوت میکند
شاید پولی بدستش رسیده باشد
و باز یک ملودی دیگر
"و باز ناشیانه میزند" یکی از ساخته های بیژن را....
و من همچنان در حال و هوای زمان هائی که درک نکرده ام
شب خوبیست
ارزو میکنم شب او هم خوب باشد
...

ت.ساحل
8/تیر/93

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد