کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

عشق


عشق دروغ نیست
من دروغم، و شاید تو....

عشق احساسیست در این تن خاکی
مهم آن است که چگونه جلوه میکند....

عشق فریب نیست
حسیست زیباتر از من
غمگین تر از تو
حسی شبیه همین حس نوشتن
مانند فشردن قلم در دست
خیره شدن به ماه
فشردن کلمه های پلاستیکی ...

عشق چیزی شبیه همین زندگی است
شبیه اب خوردن....

عشق دروغ نیست
من دروغم... وشاید تو....




ت.ساحل



دستان تو

حتی فرم دستانت....

ساعت سنگین و مردانه ای که مچ دستت را لمس میکند

انگشتان کشیده و سنگینت

حتی همان تجسم....

برایم دنیائی میسازد

دنیائی از ارزو....

تجسم میزان قدرت بازوانت....

هزاران نیوتون بر میلیمتر مربع ذهنم را میفشارد

و تنها همین تجسم است

فاصله بین من

و

"دستان تو"



...

ت.ساحل


ادامه مطلب ...

تو که نباشی

تو هم که نباشی

باورم نمیشود که عاشقی نباشد

تو هم که پنهان شوی

باور ندارم تاریکی را

تو هم که نباشی

من هستم

و من که باشم

خاطراتت هست

همیشگی

حتی اگر "تو" نباشی....


ت.ساحل


همیشگی


فقط صدای خروس نیست.....
صدای نسیم هم مرا بیدار میکند
حتی صدای عبور خورشید
پاورچین،پاورچین
دامن طلائیش را از پشت کوه بالا میکشد
خرامان ،خرامان
سر میخورد و به دست های درخشانش سقف اسمان را چنگ میزند
نرمِ نرم....
حتی صدای خراش ناخن های براقش بر سقف جلا خورده اسمان شهر خوابم را میساید
خواب سبک شده ام با حس طلوعی دیگر از هم میپاشد
تا بار دیگر
تو
به او شب بخیر بگوئی....
صبح بخیر عشق من
ت.ساحل

روز خوش


به پاس خاطرات بی پایانم
به حرمت عمق نگاهم
به عشق گرمی دستانت
به شوق نگاه مهربانت
و به بلندای احساس این عشق آسمانی
دوستت دارم.....
روزت زیبا
ت.د

اغوش تو...


مرگ هم که باشی
هنوز
آرزوی در آغوش کشیدنت را با خود یدک میکشم

یخبندان دست هایت هنوز هم برایم تابستانی طاقت فرساست
در این حس تنهائی
نبودنت تاریک ترین شبهاست
در این بعد از ظهر طوفانی......


ت.ساحل

عطر تو

صبح ها هم
دیگر عطر تنت راندارم
بوی شامپوی همیشگیت هم از روی بالش برجای مانده ات پرواز کرده
خیال های خوب مرا هم با خود برده تا ان سوی ابر ها.....
حتی باران هم که می آید
دستم به بوی خاطراتت نمیرسد
کاش ته مانده شیشه عطرت را برایم میگذاشتی
...
ت.ساحل

ارزو...


کاش تاریخ ورق میخورد
به روز های زندگی موجودات نابود شده باز میگشتیم
آن روز....
شاید من یک حیوان گیاهخوار بودم
و تو یک گیاه پر برگ....
یا شاید هم برعکس!!!
فرقی نمیکند
مهم این است که دیگر امروز
من و تو یک موجود واحد بودیم
ناگزیر از هم....
ت.ساحل

عبور


این سالها هم خواهند گذشت
مثل سالهای قبل
مثل سالهای بعد
مثل تک تک ثانیه ها
تیک،تاک.... تیک، تاک....
اما افسوس که خاطره ها عبور نمیکنند
چک،چک...چک، چک...

ت.ساحل

یادداشت


هرچه بر دفترچه مجازی این صفحه حقیقی مینویسم را گاه گاهی میخوانم
چه پروانه وار مینویسم
خودم لبخند میزنم
گاهی دوباره تندی اشک را بر لبه های چشمانم مزه مزه میکنم
زیبا مینویسم برای "تو"
...
ت. ساحل

بودن و نبودن


احساسی که من دارم عاشقی نیست
شیدائی نیست
بیتابی نیست....
حس خواهش های بی حد است...
حس خواستن های دخترانه
تو که نباشی ، من هستم
آسمان هست
زمین هست
دنیا دور سر خورشید میچرخد....
ولی تو که باشی
دنیا هم مسیرش را به دور سر من تغییر میدهد....
همین است تفاوت بودن و نبودنت....
و دیگر هیچ!!!
ت.ساحل

من و تو...


تشبیه میکنم
خودم را به پروانه
تو را به شمع....
اما نه... تو را به چراغی نور افشان....
منِ پروانه هنوز خبر از اختراع برق ندارد!
منِ پروانه خیلی ساده دل تر از من است...
گاهی خواب میبیند که در این شعله وری افروخته است... گاهی هم خواب میبیند که درخشش دوست داشتنیش میسوزد و قطره قطره شیفته بال های رنگی منِ پروانه میشود....
منِ پروانه هنوز کوچکتر از آن است که معنی پیشرفت علم را بداند
منِ پروانه این حرفها سرش نمیشود....
فقط میچرخد....

ت.ساحل

کودکی


کاش هنوز کودک بودم....
بی هیچ واهمه ای از دلهره های خواستن
کاش هنوز کوچک بودم
به جای این نوشته ها با خودم زمزمه میکردم:
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده....
و تو... پسرک بازیگوش همسایه بودی....
به من میخندیدی
و با توپ گِلیت پیراهن قرمز گلدار مرا نشانه میگرفتی...
و من گریه میکردم... با صدای بلند.....
بعد تو شکلکی کودکانه نثار صورت خیس از اشک من میکردی و صدای فریاد های کودکانه ام بلند تر میشد....

کاش هنوز هم میشد کودکانه دعوا کرد ولی امیدوار بود که فردا صبح توپ گلی تو همبازی عروسک قرمز پوش من میشود.... و دامن قرمز چیندار من سرشار از شادی این عاشقانه های کودکانه بر روی طناب رخت میرقصد....

ت.ساحل

نگاه


نگاهم که کنی....
روی برنخواهم تافت
نگاهت خواهم کرد
و به چشمانت لبخند خواهم زد
تو
با رد کردن دستان مشتاق من
به من اموختی
هیچ گاه دستفروش عشق نباشم
چه کنم که قلبم کمی فقط
کند ذهن است.!!!

ت.ساحل

پسر سیمانی


پسر سیمانی لحظه های باران زده من
روزها را کنار این پنجره سرد مینشیند و با دود سیگار های خیالیش همه چیز را خاکستری میبیند
نه مثل من سیاه....
نه مثل خود سپید
خاکستری یه مطلق....

پسر سیمانیه داستان های نقره ایه من
شبها به جای ستاره ها... سیاره ها را میشمارد
که نمیمانند
چه دررو زها یخوب
چه در دروز های بد

پسر سیمانی زندگی گذران من
چه معصومانه میبیند هر انچه که هست را
و من
چه غریبانه انکارشان میکنم
با اینکه میدانم
هست
هر انچه پسر سیمانی خاطراتم نفسشان میکشد

ت.ساحل

دلنوشته ها


آب را جیره بندی کرده ایم
برق را تقدیم اغنیا میکنیم
گرما را "تو" ها کن تا "او" که میتواند گرم شود...
نان را "من" تقسیم میکنم
زجر را "تو" بخور
عذاب را "او" نمیکشد
لبخند تنها بر لبان"من" سزاوار است
چرا که "تو" میگریی و "او" درکمین دریدن "تو"
و "من" میخندم
در یک دستم کتاب خدا و در دست دیگرم شمشیر عدالت
دل "من" لبریز از ....
نمیدانم...
حتی خدا هم در این بازی سرگردان است
عجب سپاهی چیده در سیاه و سفید قلمروی حکومتش...

ت.ساحل

دلنوشته ها


پیاده هم که بروم میرسم
راه دوری نیست
فاصله بین من و دستهای تو
دست های غربت زده ای که روزی زنجیر پیوند خیلی ها میشد با دنیای واقعیشان
پیاده هم که بیایم میدانم فاصله مان آنقدر کم است که حتی با چند قدم ازتو عبور خواهم کرد
و گم خواهم شد
در پشت پلک های زنگار بسته ات
پیاده هم که بیایم
باز هم عبور من از لحظه های ناباوری تو
آسان است
چه برسد به من
که سوار بر مرکب خیالاتم
هر روز
هر شب
هر ثانیه
از تو عبور میکنم
چه ذجری میکشند این جاده های اندوه
چه زجری میکشند این فاصله ها....

ت.ساحل

دلنوشته ها

تشبیه میکنم
خودم را به پروانه
تو را به شمع....
اما نه... تو را به چراغی نور افشان....
منِ پروانه هنوز خبر از اختراع برق ندارد!
منِ پروانه خیلی ساده دل تر از من است...
گاهی خواب میبیند که در این شعله وری افروخته است... گاهی هم خواب میبیند که درخشش دوست داشتنیش میسوزد و قطره قطره شیفته بال های رنگی منِ پروانه میشود....
منِ پروانه هنوز کوچکتر از آن است که معنی پیشرفت علم را بداند
منِ پروانه این حرفها سرش نمیشود....

فقط میچرخد....

ت.ساحل

دلنوشته ها

کاش هنوز کودک بودم....
بی هیچ واهمه ای از دلهره های خواستن
کاش هنوز کوچک بودم
به جای این نوشته ها با خودم زمزمه میکردم:
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده....
و تو... پسرک بازیگوش همسایه بودی....
به من میخندیدی
و با توپ گِلیت پیراهن قرمز گلدار مرا نشانه میگرفتی...
و من گریه میکردم... با صدای بلند.....
بعد تو شکلکی کودکانه نثار صورت خیس از اشک من میکردی و صدای فریاد های کودکانه ام بلند تر میشد....