کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

وای به امروز...

وای به آن روز که در اینه هم با خود غریبه شویم...
وای به انروز که تو باشی و دیگر من نباشم...
وای به انروز که دستهایمان از برف زمستان هم سرد تر شوند
وای به آنروز که حتی سلام ها هم تعبیر شوند
وای به آنروز که آنروز فرارسیده باشد
....
آنروز که جای خوب و بد با هم عوض شده است
و گناه رنگ خیر گرفته است...

وای به آنروز که همین امروز است
...

ت.ساحل


دروغ چرا؟؟؟

جوانه هم که میزنیم
سبزی جوانه هایمان هم
کمی پررنگ تر است از سبز های همیشگی

دیگر برگها هم برای روز مبادا "رنگ" ذخیره میکنند
پائیزمان هم دروغ است...

ت.ساحل


کوچه علی چپ


خودت را هم که به کوچه علی چپ میزنی
همه با تو چپ میشوند
همیشه تو، مقصری
حال گناه چیست....
نمیدانی!!!!

- خدا آدم را به گناه ناکرده عذاب نکند...
این را خانم جان همیشه میگفت
و من
نمیدانستم چه میخواهد بگوید....
و حال
شاید بیشتر از خانم جان
من میدانم که چه میگویم
"خدا ادم را به گناه نکرده عذاب نکند..."

ت. ساحل

اسارت دل


دلت که میگیرد
یاد تمام ناکامی هایت
چنگ میزند به افکاری که داشتی و نداشتی
شخم میزند همه زمینه ذهنت را
و بذر های سرد و سیاه غصه را میکارد در خاک خاطراتت
...
دلت که بگیرد
کار تمام است
میله های قفس تنهائیت هم منقبض میشوند
حتی تنگ تر از قفسی که خدا برای قلبت ساخته است
دیگر کار دلت تمام است
خدا هم دلت را زندانی ساخته است
او هم اسارت را برای تو آفریده است
انگار سهم این دل
اسارت است
ت.ساحل