کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

"یک حس گم شده"


میخوانم
میخوانم
و باز هم میخوانم
نوشته های مجازی خودم را
با تو
از پشت این پنجره سرد
نمیگویم که آزارم میدهند آن همه خاطرات نداشته
اما
نمیدانم
چرا
اشک هایم گاهی
فراری میشوند از گوشه چشمم
حتی رعایت حالم را نمیکنند
که هزار بار
تهمت دیوانگی خورده بر این اشک های نا خواسته
میخوانم
حرفهایمان را
که گاهی
سوء تفاهمی بود فقط
و تو
برداشتی دیگر از گفتار من
و من
شادمان از نگاه خوشبینانه ام به هرچه میگفتی
...
تمام شد
هرچه بود
کاش قدرت پاک کردن این همه خاطره مجازی را داشتم
کاش حتی
باور داشتم که مجازی بود
هرچه بود
این روزها
کسانی می آیند
و پس از کالبد شکافی افکارم
به عشقی مجازی
از راه دور
نامحسوس
و شاید توهمی ساده
اعتراف میکنند
و من
محکومم
که تاوان آن حس مجازی را پس بدهم
و در هر برخورد با این حس
آهی تمام رگهایم را میلرزاند
چرا
تو
حس مرا باور نکردی؟
منکه تمام این سالها
هزار بار
اعتراف کردم
دوستت دارم
هزار بار شکستم و خندیدی
از همان بار اول که حس کردم
چراغ روشن خانه مجازی ات
دلم را
گرم که نه
میسوزاند
همانجا اعتراف کردم
و تو
پشت میگرداندی
و میرفتی
تا دیداری دیگر
که شاید ساعتی هم فاصله اش نبود
و باز همان خنده ها و شوخی های کودکانه من
و تمسخر های مردانه تو
...
چه کنم که میدانم این عشق های مجازی چه بر سرمان خواهد آورد
و من
بر خلاف تو
نمیتوانم از این حس های غریب فاصله بگیرم
ولی گاهی
ادای تو را در می اورم
و به سخره میگیرم هرچه احساس مجازیست
با اینکه باور دارم
زندگی امروز ما
در دنیایی بر روی سیم های برق و تلفن ساخته شده
که اگر روزی برق نابود شود
ما نیز نابود خواهیم شد
نه خبری از عشقمان داریم و نه میدانیم چه بکنیم
لعنت به این همه فاصله
لعنت....

ت.ساحل
"یک حس گم شده"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد