کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

دلم میخواد بنویسم... فقط بنویسم

دلم میخوام بنویسم.... فقط بنویسم... بنویسم و بنویسم تا انگشتام خسته بشه تا این صفحه لعنتی کامپیوتری نموم بشه.... بنویسم و بنویسم.... 

حرفی برای گفتن ندارم. ولی فقط میخوام بنویسم. نمیدونم چی بنویسم از کجا بنویسم ولی دوست دارم بنویسم.... 

 

میخوام از اولش بنویسم. از روز تولدم ... خوب یادمه... دوست دارم که فکر کنم خوب یادمه اون روزو.... مامانم میگه هوا هم بارونی بود و هم برفی و هم آفتابی.... روز عجیب و جالبی بود.. خوب یادمه. برف توی ماه خرداد... روز تولد من... خیلی جالب بود. اولینمو یادمه. دلم میخواد تظاهر کنم که یادمه اولین گریه مو. اولین گریه ای که اونائی که شنیدند و منتظرش بودند خیلی خوشحال شدند ولی بعد اون هیچ کدوم از گریه هام کسی رو خوشحال نکرد.... حالا دلم میخواد از آخرش بگم... دوست دارم اونجا لبخند بزنم. لبخندی که هیچ کس جز خودم هیچ کس ازش خوشحال نمیشه. لبخندی که به دنیائی میزنم که میگن مرز بین این دنیا و اون دنیاست... 

 

میخوام بنویسم... بنویسم.. اونقد بنویسم که دیگه نتونم حتی یه مداد دستم بگیرم. 

میخوام از اولش بنویسم. اولین روزی که یک کلمه حرف زدم. درست یادم نیست گفتم آب؟؟ یا گفتم بابا؟؟؟ولی یه کلمه آگفتم که همه خوشحال شدند. هرکی شنید و خبردار شد ذوق کرد و قربون صدقم رفت... همون اولین کلمه ای که شد همه دردسر زندگیم... همون کلمه ای که کم کم تبدیل به جمله و متن و موضوع شد و هر روز یه جوری خودش و دیگرانو به دردسر مینداخت.... 

 

میخوام بنویسم.. فقط بنویسم از اولین قدمی که برداشتم.اولین باری که کف پامو گذاشتم زمین و سفتیشو حس کردم. اولین باری که دیگه دست کسی رو نگرفته بودم. چقد همه قربون صدقه پاهای کوچیکم شدند... غافل از اینکه باید چند سال دیگه تنهای تنها و بدون هیچ کمکی این همه راه سختو برم و هیچ کس حتی به دویدن هام هم اهمیتی نده..... 

میخوام بنویسم... اونقد بنویسم که نوشتن یادم بره. یادم میاد اولین روزی که نوشتم.. اولین باری که مداد دستم گرفتم. همه تشویقم کردند. همه گفتن آفرین... ولی هیچ وقت نه خودم و نه هیچ کس دیگه فکر نمیکرد روزی همین کلمه ها رو بچینم کنار هم و نامه شکایت بنویسم.... نامه شکایت به : اولین باری که گریه کردم. اولین باری که حرف زدم  اولین باری که راه رفتم و اولین باری که نوشتم......

نظرات 1 + ارسال نظر
ساسان پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:11 ب.ظ http://omidrezasasanfar.blogsky.com

چون آمدنم به من نبد روز نخست
وین رفتن بی مراد عزمی ست درست
بر خیز و میان ببند ای ساقی چست
کاندوه جهان به می فرو خواهم شست

بر لوح نشان بودنی ها بوده است
پیوسته قلم ز نیک و بد فرسوده است
در روز ازل هر آن چه بایست بداد
غم خوردن و کوشیدن ما بیهوده است

چون در گذرم به باده شویید مرا
تلقین ز شراب ناب گویید مرا
خواهید به روز حشر یابید مرا
از خاک در میکده جویید مرا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد