کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

یه حس واقعی

اینم یه حس میتونه باشه. یه حس واقعی که برای هیچ کس جز خودت هیچ مفهومی نداره. یه حس غریب که فقط باعث میشه مورد تمسخر کسی که دوسش داری قرار بگیری.. یه حس بی دلیل ولی واقعا....

این حس فقط یک حسه. یک حس که حتی خودم هم دلیلشو نمیدونم. یه حس که با رفتنم از این دنیا هم از بین نمیره. 

حتی خودش هم باور نمیکنه. شاید هم باور میکنه و نمیخواد قبول کنه که باورش داره. حس گم شدن توی یک رابطه. حس گم کردن یک رابطه و حس بیربط بودن به یک رابطه. رابطه ای که هیچ مفهوم و معنی و دلیلی نداره. رابطه ای که انتهائی نداره..... 

حس اینکه تنهائی ولی یک کسی هست. دقیقا حسی که یه نفر به خدا میتونه داشته باشه وقتی همه دنیاش خالی از خداست..... 

میتونم لحظه هامو با این حس لمس کنم. میتونم احساس پرواز کنم. حس پریدن حس رهائی... انگاری که دارم توی یک چاه سقوط میکنم. چاهی که نمیدونم تهش چیه؟ آب؟ خاک؟ سنگ؟ یا یه دشت بزرگ... شاید هم یک س بزرگ پر از آتیش و خاکستر داغ.... ولی مهم اینه که حس پرواز و ازادی الان هست.. چه فرقی داره آخرش چی میشه؟  

گاهی ته دلم ارزو میکنم که این و سطا یه ریشه درختی.. طنابی.. چیزی بهم گیر کنه و دیگه نپرم... دیگه حس نکنم که دارم پرواز میکنم. دیگه بیشتر از این سقوط نکنم... ولی باز باخودم میگم: اگه این طناب به دست و پام گیر کنه و حق هر حرکتی رو ازم بگیره... یا دور گردنم بپیچه و راه نفس رو ازم بگیره و تا ابد همونجا آویزون و زندونیش باشم چی؟؟؟؟ پس دعامو پس میگیرم. خدا جونم. اگه میدونی برام بهتر میشه دوتا بال بهم بده. دوتا بال اندازه دون چاه ، بزرگتر نمیخوام. دوتا بال که بتونم نرم نرم باهاشون بپرم. آهسته اهسته پرواز رو یاد بگیرم . کم کم بتونم همهجا رو ببینم. بتونم به طرف اسمون برم. به طرف خورشید به طرف خودت......

نظرات 2 + ارسال نظر
pooya چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ب.ظ http://tendollarclicks.blogsky.com

salam aziz webloget bahale damet garm movafagh bashi be ma ham sar bezan

ساسان چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 ب.ظ http://omidrezasasanfar.blogsky.com

خیلی خوبه
چرا چاه؟
اگه پریدن از یک بلندی بود بهتر حس میداد چیزی هم نبود که بهت گیر کنه و اینکه افق رو میدیدی جاییکه من همیشه فکر میکنم خدا از اونجا آدمها رو که به افق نگاه میکنن دید میزنه انگار از لا به لای پره های کرکره افقی و اگه خیلی بهش زل بزنی یک چشمک هم بهت میزنه موقع سقوط هم وقتی التماس رو تو چشات ببینه یه دفه 2 تا بال بهت میده اصلا نه چرا التماس خواستن رو که ببینه میده : تو هم یه اوج میگیری و از روی ابرا با سرعت به طرفش میری از روی ارهای پنبه ای میگذری به سرخی غروب نزدیک میشی به پرهات نگاه میکنی که نارنجی میدرخشند و آخرش فقط نوره یک نور پرتقالی خوش طعم

خوشم میاد که همه چیرو خوشگل میبینی.... برعکس من.....
اگه تو هم دنیا رو سرت خراب شده باشه جز آوار نمیبینی...... نه نه. ازن معذرت میخوام..... شرمنده. یادم نبود تو هم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد