کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

زیبا ترین لحظه شکستن....

زیبا ترین لحظه شکستن اون لحظست که: .... 

زیبا ترین لحظه شکستن اون لحظست که: بشینی و منتظر که عشقت بیاد و فقط نگاهش کنی... ولی اون باید و حتی یه گوشه چشم هم بهت نندازه. 

زیبا ترین لحظه شکستن اون لحظست که:  برای یک عمر به یه نفر فکر کنی و بعد بفهمی لحظه جونکندنت حتی کمترین غمی توی دلش نیست... 

زیبا ترین لحظه شکستن اون لحظست که:  فقط منتظر یک صدا و یک نشونه از اون باشی بعد بفهمی که همهنشونه ها رو از مسیرت پاک میکنه که گم شی یه جا توی این جاده ها... 

زیبا ترین لحظه شکستن اون لحظست که:  برگردی و پشنگاه کنی و ببینی اون صدائی که میشنیدی و فکر میکردی صدای پای معشوقته که دنبالته صدای پای یک گربه گرسنه بوده که به هوای خورده های قلبت میومده تا یه چیزی برای خوردن پیدا کنه. 

زیبا ترین لحظه شکستن اون لحظست که:  بفهمی کسی که دوستش داشتی عاشق کس دیگست و اون  همه عاشق معشوق تو نیست. و معشوقت داره التماسش میکنه 

زیبا ترین لحظه شکستن اون لحظست که: به هوای خورشید به یه نور خیره کننده خیره میشی و وقتی اون نور چشماتو کور میکنه بهت میگن درخشش یه کرم شب تاب بوده ... 

زیبا ترین لحظه شکستن اون لحظست که:  برای خودت توی تنهائیت خورد میشی. گریه میکنی. اشکات میریزه روی میز و همه جا رو خیس میکنه... بعد متوجه میشی که باخیسی یه اشکات همه دفتر خاطراتت پاک شده.

نظرات 2 + ارسال نظر
ع-ب جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ب.ظ http://basiri.blogfa.com/

من چه سرگردانم.......

این همه کار کنی جان بکنی ، غم دنیا تو به یکجا بخوری

نه یه لبخند تو به یارت بزنی ، دست گرمی تو به یاری فشری...

تا بخواهی تو کنی یاد از عیش و طربت

شده است آخر ماه ، ماهیانه نگرفته ، جیب رفته ته چاه

تن و جانم خسته چه بسا بدتر از آن ، فکر هم ، هست خسته

من چه سرگردانم.......

تو بگو جان دلم ، معنی زندگی و زندگی کردن این است؟

که در آخر باز هم هشت تو ، در گرو نه باشد؟

من چه سرگردانم.......من چه سرگردانم.......

ع-ب جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ب.ظ http://basiri.blogfa.com/

دستی تکان بده حالا که می روی
دلتنگ می شوم تنها که میروی

پیشانیت اگر خط خوردگی نداشت
می خواندمش که تو... تو با که میروی

نفرین نمی کنم شاید ببینمت
دنیا به کام تو هر جا که میروی

یک لحظه صبر کن شاید ندیدمت
دستی تکان بده حالا که میروی



ببخشید ترنم مشکل داشت نشد نظر بدم ولی حرفهایتان درمورد پرسکاری درست بود

مرسی استاد.... قابل باشم دارم بر میگردم در خدمت آقامون.....

نمیخواستم بیام.. بر خلاف میلم.. خیل یاذیت شدم. شما خودتون شاهد بودید ... سخته .. هم دوری و هم نزدیکی.... اما میام. میخوام باز هم خودمو امتحانکنم. این بار با توکل به خدا .

التماس دعا دارم.


در ضمن.. یعنی اینقد بی معرفت به نظر میام که بی خدا حافظی برم؟؟ اونم از برادر بزرگم؟؟؟؟ چشمام میبینه هنوز. خیلی ها خوب بودند و خوبیمو میخواستند. همیشه توی یک مزرعه گندم چند تا دونه جو هم پیدا میشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد