کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

داستانی دیگر...

زخمه ای به ساز و پکی به سیگارش زد , گوشی تار را با دقت زیاد کمی چرخاند ,سه تار هنوز ناکوک بود, مثل خودش! حالش حال و دلش آرام نبود! هر چند سالهاست که آرام نبوده اما امروز نا آرامتر بود!

 

روی ایوان باغ نشسته بود باغی مصفا با درختانی بزرگ,بوته های گل فراوان , با تاکهای تناور خفته بر داربستهای طولانی که خوشه های دانه درشت انگورهای سیاهشان گله به گله آویخته و از دور نمایان بود . سه تار کوک نمیشد صدای تارها در گوشش طنین نا آشنا داشت! دلش سرد بود!

تا غروب هنوز ساعاتی مانده, روزهای پایان تابستان بود . تنبک نواز و نی زن هم روی ایوان آمدند آرام با هم حرف میزدند.

پکی دیگر به سیگارش زد و تابی دیگر به گوشی سه تار داد چشمش به دست خودش بود که زخمه را به تارها میسائید ,مچی که اکنون قوی بود و محکم روزگاری نازک بود و شکستنی روزی که دستانش از سرما سرخ بودند . آستین کوتاه ژاکت ژنده اش به گرم کردن مچهای رنجورش قد نمیدادند.همانروزیکه پدر با نیشخند پولهایی را که بابت گاو شیرده شان از دلال گرفته بود و میشمرد و مادر آرام اشک میریخت.

صدای تار هنوز ناکوک به نظرش میرسید گاهی صدای تنبک و نی را میشنید اما حواسش فقط به ساز خودش بود.

کسی استکانی چای پیش دستش گذاشت! دست برد و استکان را برداشت !

روزی که استکان از دست پیر مادر جوانش رها شد در نظرش آمد مادر که رخت میشست تا او درس بخواند تا مردی شود !او که دیگر پدر نداشت ! پدر که رفته بود پی زندگی خودش!

جرعه ای چای ! پکی به سیگار و زخمه ای به تار! همهمه دور و برش را میشنید و نمیشنید ! سه تار باید کوک باشد تا بزم نی و تنبک و سه تار بزم باشد !

صدای تنبک که تنبکی میخواست خودش را با سه تار همنوا کند ! انگار فکر میکرد کوک است نمیدانست نیست! تنبکی چیره دست ساز زنی است با تار ناکوک هم کوک بود!

تق تق تتق تق آوای تنبک یادش آورد از روزی که رویا لبخندی به مادرش زد و با ناخنهای بلندش لبه پنجره زد تق تق تتق تق : اینه مادرت پیرزن خوبی بنظر میاد دوسش دارم ....

یاد اوری این صحنه لبخند کمرنگی به گوشه لب ترک خوردش نشوند.

یادش اومد لحظه ای که رویا با لبخند سینی چای رو جلوش گرفته بود و بعد یک قطره اشکش چکید توی یکی از استکانا... و اون همون استکانو برداشت و داغ داغ تا ته سر کشید ...انگار جام زهر زندگیش بود. انگار میدونست بعد از رفتنش از اون خونه دیگه هرگز روی خوشبختی رو نمیبینه....

رویا گفته بود مادرتو دوست دارم.. اما پدر رویا که اینو نگفته بود...اون جلوی خونواده زن جوونش آبرو داشت. چطور میتونست بگه خودش یک زن جوون گرفته ولی دومادش یک مادر پیر داره که ممکن بود خونه هرکدوم از مهمون های جشن شب عروسیشون کارگری کرده باشه؟؟؟ چطور میتونست دخترش رو به پسر زنی بده که با چنگ و دندون و با هزار جون کندن بزرگش کرده بود؟؟؟ چطور میتونست بفهمه که دخترش میتونه با مردی زندگی کنه که میدونه درد چیه؟ فقر چیه؟ عشق چیه؟؟؟ چرا نمیتونست بفهمه یک مهندس جوون هم میتونه روزی یکی از بهترین ها باشه و.....

به یاد اشکی که توی چای چشیده بود یک قطره اشک رو سینه تارش چکید.. صداش دلشو لرزوند اما میدونست که هیچ کس صداشو نشنیده....

با خیال راحت به تار زدنش ادامه داد. شاد میزد ولی از ته صدای سازش ناله بلند میشد ناله ای که از ناله نی هم پر سوز تر بود.

انگار توی اون فاصله رقاصه هم امده بود... صدای قهقهه مست مرد ها خبر از این میداد.شنید که یکی گفت:

- شروع کنید

و شروع کرد... قرار بود تنبک و نی با او همراه بشن. همراهیش کنن تا اتیش به پا کنه. تا بسوزونه تا همه چیزو به هم بریزه.. تا بتونه پول خوبی بگیره و ...

یک تکه حریر از گوشه چشمش رد شد... حریر بنفش...رنگ کبود غم. با ذره های نقره ای.. درست مثل اسمون بعد غروب با کللی ستاره.

با زهم یاد رویاش افتاد... رویای من.... وقتی از اون خونه پشت گردوند نخواست سایه خم شده پشت پنجره رو نگاه کنه. نخواست ببینه سرو بلند قامتش پشت شیشه خم شده و از لای اشکاش بدرغش میکنه . نخواست ببینه که معشوقش..عزیزش.. همه زندگیش خم شده....با اینکه میدونست اما دیدنش طاقتشو تموم میکرد.

محکم تر به سیم تار کوبید.

مادر تا خود خونه حرفی نزد... هیچی نگفت... و حدود شش ماه بعد اون شب سیاه بود که مادر.....

باز هم قطره اشکی به یاد قطره اشک گوشه چشم مادر وقتی تو آغوش سرد خاک رهاش میکرد افتاد رو سینه تار... عجب صدائی... با زهم لبخند.. خوشحال بود که صدای چکیدن چکه های عمرشو کسی نشنید.

دوباره تکه حریر از گوشه چشمش رد شد... و اینبار یک گوشه از ساق پای رقاصه... انگار پا روی احساس اون میذاشت.. انگار با گوشه حریر دامنش میکشید تو چشمش و چشماشو میسوزوند.. انگار رد پاش رو تموم سیم تارش کشیده میشد.... با اینکه هرگز نگاهی به نامحرم نکرده بود و توی این مجالس هیچ رقاصه ای رو نشناخته بود اما این انگار خود اون بود....

انگار یاد رنگ رویا بود

رنگ عشق بود

بوی بدی نداشت....

صدای تار براش دور شده بود و فقط سکوت رو میشنید و رنگ بنفش رو میدید... بنفشی که اونو یاد قدیم مینداخت... یاد ستاره ها....

یاد ستاره ها افتاد... انگار دلش براشون تنگ شده بود اسمون کبود بود.. مثل لباس رقاصه. سرش رو بلند کرد تا اسمون رو ببینه. تا ستاره ها رو نفس بکشه... تا بتونه یک لحظه خاطراتشو حس کنه.... سرش رو بالا کرد اما نمیدونست که همین تغییر زاویه میتونه تمام زندگیشو داغون کنه. همه حسشو بسوزونه . همه نگاهشو تاریک کنه.

چشمش به چشم رقاصه افتاد. پلک هاشو به هم زد.رقاصه مثل یک عروسک کوکی که کوکش تموم شده باشه درجا خشکید. صدای نی و تنبک خاموش شد.. انگار صدای تار هم نمی اومد...

همه به هم نگاه میکردند... اما اون نگاه ها فرق داشت... رقاصه یک رویا نبود... خود رویا بود.....

نمیتونستند باور کنن.همه در جا خشکیدند و تنها چیزی که دیدند حریر کبودی بود که پنهان شد و نگاه مبهوتی بود که گریخت.....

.

.

.

میگفت :

- منم درست یک ماه بعد پدرمو از دست دادم و چون هیچ کسی رو نداشتم واقعا تنها شدم...شهلا بعد مرگ بابام خیلی عوض شد. دائم مجلس میگرفت. دائم شب نشینی میرفت. دیگه با من مهربون نبود. دیگه نمیشد روش حساب کرد. میگفت همینکه نونتو میدم خدا رو شکر کن وگرنه باید گوشه پارک بخوابی.... راست میگفت. من که چیزی نداشتم. همهچیز بعد عروسیش مال اون بود. بابا هیچی برام نذاشت جز همون ماشینی که یادته... جایزه قبولی دانشگاه.

بعد رفتن بابا ،گفت خرج دانشگاتو نمیدم... منم با همون ماشین مسافر کشی میکردم.. ام خیلی اذیتم میکردن.. انگار مردم یک زن خرابو میدیدن.چند بار مسافرا پولمو ندادن و .... دیدم این راهش نیست. درسو گذاشتم کنار.

هرجا میرفتم کار نبود.. چکار میخواستم بکنم. همه پیشنهادای رنگ و وارنگ میدادن. کسی به یک دختر دیپلمه کار نمیده اخه... باید منشی شی و هرکار میگن بکنی. مجبور بودم پیش شهلا بمونم و بشم ساقی مجالسش.. حد اقل مهموناش رو میشناختم و یه سقف ابرومند بالا سرم بود.

- چرا نیومدی پیش من.. هرچند حال و روز منم از تو بهتر نبود.... درست همون شب برگشتیم شهرستان. من دیگه اینجا کارم تموم شده بود و باید بر میگشتم. خودتم میدونی که به خاطر تو اوارگی رو به جون خریدم و تو یک پانسیون فکسنی موندم تا بهت نزدیک باشم. ولی اون شب فکر کردم پدرت راست میگه با اون همه دکتر و وکیل و مهندس درست و حسابی..من کی بودم؟؟؟؟

- ها ها ها... اره. دکتر.وکیل. مهندس... درست مثل همینا که دارم براشون میرقصم... من فکرکردم تو رو کجا باید پیدات کنم؟؟؟ به محل کارت رفتم.. گفتن اقای مهندس برگشته شهرستان. جرات نکردم بیام اونجا. میترسیدم بیام دنبالت و ابرو ریزی شه.. یادته گفته بودی مردم شهرت رو این چیزا حساسن؟؟؟ یادته گفته بودی ما هرچی نداریم نجابت داریم؟؟؟ یادته گفته بودم منم عاشق همین حیا و نجابتتم؟؟؟؟

خوب حالا چکار میکنی؟؟؟ با همین تار و تنبک سرگرمی؟ چرا نرفتی دنبال کار خودت؟

- دیگه کی بهم کار میده؟؟؟؟ مادر که رفت منم دل و دماغ نداشتم. اول گشتم دنبال کار تو شهرستان. برای کارای عمرانی نیرو میخواستن ولی پولی نمیدادن... گفتم مهم نیست سابقه مهمه.قسطای ماشین قراضه و هزینه هاشم که بود... ولی کار بدی نبود. میگذروندیم.تا اینکه یکی بهم پیشنهاد کار دوم داد. میگفت با ماشینت میتونی کلی پول در بیاری.

- یعنی بارکشی؟

- اره. ولی بارش سنگین نبود. مشتری های خودمو داشتم. هندونه میبردم در خونه هاشونو و پولمو میگرفتم.

- هندونه فروشی؟؟؟

- اره. هندونش خیلی با ارزش بود.

- واااااااااااای..... اخه چرا قبول کردی؟

- برام مهم نبود. فقط مهم درامدش بود که خیلی زندگی رو متفاوت کرد

- ...

- خبر گرفتنمو که به مادر دادن افتاد تو جا. از کار بیکار شدم و خودمم که..... تنها ملاقاتی که داشتم خبر مرگ مادر رو بهم داد. و برای مراسم کفن و دفنش چند روزی بیرون بودم. بعد ازادی هم که... خودت میبینی. وقتی اومدم بیرون دعا به جون بچه های خوابگاه کردم که این هنر رو یادم دادن. از یکی از بچه ها کمی پول گرفتم و اینو خریدم که حالا شده مونس همه زندگیم.... میگذرونم.

- ....

- تو چی؟

- منم بعد رفتن شهلا جائی برای رفتن نداشتم. یکی از دوستای بابا یک اطاق داشت بالای شرکتش همونو داده بهم. دیگه کاری به کارم نداره. مرد بدی نیست. اکثرا اون طرفه. هر وقت میره و میاد برام یه چیزی میاره.. این لباسم این دفه اورد. خیلی دوسش دارم. امشب اولین باره میپوشم.

- خیلی بهت میاد.

- ...

- پاشو بریم.

- کجا؟

- پی زندگیمون.... نمیخوام اینجا بمونم. باهام میای؟

- اره... ولی مزدمون چی؟؟؟؟

- برای من تو کافی هستی.

- .... بریم....

 

 

فقط نوشتم که بدونی میشه...

نظرات 7 + ارسال نظر
mohsen جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:03 ب.ظ http://www.mobiledaran.ir/ads-reg.php?moarref=19250

سلام
شما به سیستم همکاری در فروش فروتل بزرگترین سیستم فروش اینترنتی در ایران دعوت شده اید
برخی از امکانات این سیستم:
1.کسب درآمد از طریق جذب فروشنده(هر فروشنده 25000 تا 50000 تومان)
2.کسب درآمد خارج از اینترنت(ارائه کارت شرکت به شما)
3.پکیج فروشگاه ساز درآمدزا(فروشگاه خود رو داشته باشید)
4.محصولات پورسانت دار
5.بنر های پولساز
6.لینک باکسهای پولساز
.....
منتظر حضور فعال شما هستیم..

مژِی شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ب.ظ

این داستان رو اول تو وبلاگ آقا امید خوندم
میدونی plagiarism چی هست؟ به گوشت خورده؟
دزدی ادبی عزیزم
دزدی ادبی که شاخ دم نداره
این کارت دقیقا همین هست
امیدوارم شهامت تایید کامنت منو داشته باشی ساحل

مژی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:41 ب.ظ

چرا نظر منو تایید نمیکنی ترسو

خودم جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ب.ظ http://bazbaran48.blogfa.com

سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه من حاضر نشدم حرف شما را گوش کنم یا شما عادت به این دنیای مجازی و ناز کلاس گذاشتن کردین من که از شما خواستم تشریف بیارید حضوری صحبت کنیم شما کلاس گذاشتین وقت نداشتی از ادم مغرور خودخوا سر گردان متنفر و بیزارم؟؟؟

آی آدم ها سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:33 ب.ظ http://ayadamha.loxblog.com/

سلام چقدر وبلاگتون قشنگه!!!
موفق باشید
من شما را لینک کردم اگر خواستید من را لینک کنید

میم.عین چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:42 ب.ظ http://he3ghari20.blogfa.com/

ساز ناکوک را حال ناکوک را
رقص نگار کوک شاید...


آپم

ساحل دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ب.ظ

سرکار خانوم مژی سلام.
اون اقا ساسان که میفرمائید یکی از بهترین دوستان خودم هستند و باعث افتخاره که بگم خدمتتون اولین کسی که داستان ایشون رو خوند خودم بودم.
دلیل اینکه شما اینقدر اغ کردید نمیدونم چی میتونه باشه.... اما هرچی هست بهتره کمی بهش فکر کنید و این داستان رو نمیگم همه شو.. حد اقل تهشو بخونید و صرف اینکه ساسان نوشته یا ساحل صداتونو بلند نکنید

در ضمن من یک مدت زیادی اصلا نیومدم توی وبلاگم و هر زمان بیام هم نظرات روتائید میکنم"حتی اگه تبلیغات باشه" و هم یک مطلب میذارم.

امیدوارم توی مراحل حقیقی زندگیتون اینقدر عجول و تنگ نظر نباشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد