دنیای من دنیای کوچکیست
دست که دراز میکنم
دیواره های دنیایم کف دستان مشتاقم را قلقلک میدهند و زهر خندی شوم بر گوشه لب عای تشنه ام شکل میگیرد
چشم که باز میکنم
نگاهم به پنجره های کور دنیای کوچکم خیره میماند و غریبی میکند از این همه تنهائی..
وقت خواب
حتی پا هایم را نمیتوانم دراز کنم و نفس راحتی بکشم که این همه کوچکی نمیگذارد خوابی راحت را تجربه کنم
دنیای من دنیای کوچکیست
فقط نمیدانم در این دنیای کوچک چرا تو را گم کرده ام.....
ت.د