کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

من و تو در اینه

گاه غریبم و غریبانه هایم به غم غربت هم پشت پا میزند
گاه اسیر پناهگاه تنهائیم در غاری نمورم و گاه پا به پای باد های 120 روزه هم بیتاب دویدن میشوم....
گاه نگاهم اسیر چشم اندازیست تا نقطه غروب و گاه دلم نزدیک تر از هر طلوعی میدرخشد در سرابی نزدیک....
همه این گاه و بیگاه ها هم که گم شوند در خم جاده های سرانجام بی انجام من... باز هم همین غریبه کوچکم و اسیر در تنگ خشکی زده نفس های یک شتر بیابانگرد....
ک

وهانم لبریز خاطره هاست...
دستانم نمور تر از بال اردک های خیس تالابی دور و پیکره ام شناور تر از نیلوفر های مرداب...
سنگینم. حتی سنگین تر از سفینه ای که بتوانم به فضا سفر کنم... حتی فضای بین دستانت.
اغوشت راکم می اورم در این شبهای بی خاطره.
نگاهت همیشه پنهان پشت تیرگی عینک افتابی ات و نگاهم همیشه پرسشگر حتی توجهی کوتاه...
من ان ارزو مندم.... ارزوی این همه روز و ارزومند این همه روزگار فراموشی
در برابر اینه غریبه ای بیش نیستم. یک غریبه با حنجره ای پر از خاطرات مشترک... من و تو... در اینه....

ت.د

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد