کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

تا تولد...


دیگر اشک هایم هم نمیتوانند داغ دلم را کم کنند....
اشک هایم هم بوی روغن چراغ گرفته اند
انگار هرچه میکشم از دست این حماقت های کودکانه است
دلسردم از این دنیا
و میجوشم از درون این دل پر خروش.....
دستانم دیواره های این رحم بیرحم را چنگ میزند....
مادر افرینش مرا خواهد زائید
و ازاد خواهم شد از این زندان
شاید هم
هنوز نطفه ام بسته نشده....
چه راه طولانی درپیش است
کمی تحمل میخواهم....
مرا ازاد کنید.

ت.ساحل

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد