-
دختری به نام ساحل
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1398 13:01
خوب میدانم هیچ کس نخواهد خواند این صفحه های سیاه شده از خون آماس بسته را. هیچ کس نخواهد پرسید که در پشت این همه کلمه چه کسی پنان شده است و مینالد... هیچ کس یارای دیداری دوباره را نخواهد داشت، با کسی که هرچه اندوخته است را آتش زده و در گوشه ای به دور از هیاهوی مردم و آتش نشانان در هاله دود سیگارش نقش خاطره هایش را به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 دیماه سال 1397 09:53
دوباره سلام دوباره لبخند دوباره قرار است دلم در این پنجره سرد نور افشان قرار گیرد انگار و دوباره تکرار میشود این تاریخ حک نشده در مغز زنگ زده ام. آنقدر نم باران و نمک اشک بر خاطراتم پاشیده ام که زنگار بسته اند تمام پنجره ها و سرخی و بوی آهن زنگ زده میدهد اسکلت این خانه پوشالی. خوب فهمیده ام که حتی کمی تاب بیتابی و عشق...
-
نمان!!
چهارشنبه 8 مردادماه سال 1393 22:00
میگفت نمان برو نمیگفت بمان اما با دست هایش پای رفتنم را گرفته بود هنوز رد پنجه های مردانه اش مچ ظریف پایم را لکه دار کرده است هنوز هم میسوزد جای زخم هائی که خوردم از زبانش هنوز هم گاهی نگاهم اینه را ترک میدهد وقتی که از چشمانم میخواهم دروغ بگویند انگاه اشک هایم خنجری میشوند نشانه رفته به سوی قلبم داغ و نمکین مثل خنده...
-
انتظار
چهارشنبه 8 مردادماه سال 1393 21:59
من هم منتظرم اما بر سر راه نمینشینم چشم هایم را به افق نمیدوزم آه نمیکشم من هم منتظرم سماوری روشن نکرده ام و ایوانی را آب و جارو نکرده ام انتظار میکشم و هرروز روزیست تازه شاید بیاید فقط شاید گفت می آید گفت شاید بیاید فقط شاید این شاید ها را که کنار هم بگذاری دلیلی برای آب پاشی و چشم به راه دوختن نمیماند اما من همچنان...
-
جوابیه
چهارشنبه 8 مردادماه سال 1393 21:58
تعطیل کردن ذهن آسان است انتظار در سکوت کار سختی نیست باید بشنوی تا بدانی چه میگویم گاهی اگر بر روی پنجره افکارت بنویسی: تعطیل است بد تر میشود رهگذران گرسنه می ایند و سنگ میزنند بر شیشه عمرت بر جام افکارت و هرچه چیده ای را بر هم میزنند و میروند مست از کنار آن همه نجابت که اندوخته ای و تو اگر خیلی حالت خراب نشود از این...
-
"یک حس گم شده"
چهارشنبه 8 مردادماه سال 1393 21:57
میخوانم میخوانم و باز هم میخوانم نوشته های مجازی خودم را با تو از پشت این پنجره سرد نمیگویم که آزارم میدهند آن همه خاطرات نداشته اما نمیدانم چرا اشک هایم گاهی فراری میشوند از گوشه چشمم حتی رعایت حالم را نمیکنند که هزار بار تهمت دیوانگی خورده بر این اشک های نا خواسته میخوانم حرفهایمان را که گاهی سوء تفاهمی بود فقط و تو...
-
کوچه گرد
چهارشنبه 8 مردادماه سال 1393 21:56
مینوازد آرام ولی نه ماندگار... مینوازد به امید یک سکه که نه... یک اسکناس "به رهی دیدم برگ خزان..." من نمیگویم او مینوازد.... گاهی خارج میزند اما خوب میزند رو یاهایم را با خود میبرد به زمانی که حتی زندگی نکرده ام شاید حتی فیلم های آن زمان را هم خوب ندیده باشم شاید حتی میلی به حال و هوای آن زمان هم نداشتم از...
-
او
جمعه 12 اردیبهشتماه سال 1393 22:30
تنهای تنها هم که باشی هیچ کس حتی "آینه" جای او را نمیگیرد تنهای تنها هم که باشی تمام گنجشک ها گوئی به جای ترانه بهاری نوحه سر میدهند تنهای تنها هم که باشی رد زخم هایت را نمک میپاشد این انتظار و تو فقط میمانی با تمام خاطرات نداشته ات آرزو های محال تنهای تنها هم که باشی تنهائی حتی در میان جمعیتی در خیابان...
-
هیچ کس
جمعه 12 اردیبهشتماه سال 1393 22:29
دل را به دریا میزنم میخواهم به او بگویم بگویم که دوستش ندارم هیچ وقت نداشتم و فکر میکنم هرچقد هم جان بکنم هرگز دوستش نخواهم داشت هرگز گرمای شانه های محکمش حتی به اندازه نرمیه خیال شانه های تو نتوانسته ارامم کند هیچ وقت حرف های عاشقانه اش حتی به قدر زخم زبان های تو نتوانسته در گوشم آهنگین باشد حتی نمیتوانم در خواب...
-
دروغ
جمعه 12 اردیبهشتماه سال 1393 22:28
به خودم هم دروغ میگویم به این خود لعنتی ام همین خودی که از هزار غریبه خیانت کار تر است به خودم هم دروغ میگویم و میدانم که روزی خواهم فهمید که تمام این همه مدت را به خودم دروغ میگفتم روزی خواهم فهمید و آن روز شرمسار خواهم بود روزی که بدانم "دوستت دارم" ت.ساحل
-
نمیخواهی
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 11:04
من می آیم به سوی تو به آغوشت به خانه ات به هر کجا که تو بخواهی تو اما نمی آیی حتی به آرامش رویا هایم من برای تو میخوانم میرقصم میسازم و تو حتی نمیخواهی بدانی که من چه میخواهم و فقط میپردازی بهای چیزی را که نمیدانم چیست شاید خون بهای لحظه های مردنم باشد در این زندان سیاه فراموشی از خود بهای آشفتنم در لحظه های...
-
سکون
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 11:03
نشسته ای درست بر روی گوشه پیراهنم و نمیگذاری که این پیراهن حریر در باد برقصد سنگینیه وجودت سنگ شده بر گوشه آزادیه پیراهنم و این پیراهن میخواد برقصد رها شود با باد هم مسیر شود و پرواز کند حتی به قیمت نبودنت.... ت.ساحل
-
حسرت
شنبه 12 بهمنماه سال 1392 11:03
حسرت یک حرف راست به دلم مانده است حتی حسرت یک نفرت واقعی کسی بیاید راست راست در چشمان غم زده ام خیره شود با وقاحت تمام بگوید: از تو متنفرم و من با تمام وجودم باور کنم که راست میگوید و این حرف دلش است.... دوستت دارم پیشکش..... ت.ساحل
-
بار دیگر هم!
جمعه 11 بهمنماه سال 1392 11:02
اگر بارها تکرار شوم باز هم همین خواهم بود یک ساده دل یک بیریا یک بی پروا باز هم همین خواهم بود یک پرنده بدون بال بدون خاطره ای از پریدن باز هم دانه های دام به دهانم مزه گس تنهائی خواهد داد و باز هم اسیر این قفس آهنی خواهم بود اگر هزار بار هم متولد شوم باز هم فریب صدای صیاد را خواهم خورد که صوت جفت بی خبرم را چه خوب...
-
گاهی!
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1392 11:01
گاهی دلم میخواهد پرواز کند گاهی هم آرام مینشیند لب حوض چشم هایم درست همانجا که یاکریم ها لانه میسازند گاهی دلم از تنهائی با خودش شعر های کودکیش را زمزمه میکند تاب تاب عباسی.... و گاه شعر های دوره بزرگسالی را با این همه اشتباه میخواند جابجا همانطور که دلش میخواهد ... یاد بچگی هایم که می افتم دلم میگیرد هیچ وقت نمیخواهم...
-
وطنم
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 11:00
وطنم.... مگر چقدر جان داری؟ هنوز رد سرنگ اهدای خون بر بازوانت هست که برای اهدای کلیه آماده ات میکنند هنوز رد بخیه های کلیه ات خونآبه پس میدهد که میگویند باید پروژه فلان چیز را کلنگ بزنیم پینه های دستت از گندم کاری و تغییر کاربری و ساخت و ساز هنوز پوست ننداخته هنوز سوختگی آفتاب بر پیشانیت از سر جنگ "مقدس"...
-
خودم
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 12:38
گاهی نگاه که میکنم خودم را هم نمیپسندم در بین این همه افکار ناپسند حتی گاهی خودم هم بوی غریبگی میدهم بوی کاهگل ها هم از تنم رخت بسته اند گاهی با خودم هم که نفس میکشم خفه میشوم از این بی هوا زیستن نمیدانم عادت است یا نیاز؟ عشق است یا نفرت؟ شوق است یا حراس از با خود بودن که تنم را میلرزاند و پایم را سست میکند به رفتن و...
-
خواب های سبز
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 12:37
قدم هایم غرق در چمن کاری های دشتیست که از آن عبور میکنم انگار تازه آبیاری شان کرده باغبان پیر مهربان .... تا بالای مچ پاهایم را سبزه پوشانده است رنگ کفش هایم را فراموش کرده ام. اصلا آیا کفشی به پا داشتم؟؟؟؟ دست هایم پر از عطر اقاقی شده است عجیب است فصل فصل اقاقی نیست! انگار این عطر را باد با خود اورده از دور دست هائی...
-
خاطرات من
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 12:37
باز هم خاطره ها مرا ویران میکنند خاطره هائی که شاید هرگز وجود نداشتند و من تنها خیالشان میکنم گاهی حرف هائی که میزنم فکر هائی که میکنم حتی ارزو هایم همه و همه به قدری واقعی جلوه میکنند که گوئی اتفاق افتاده اند میترسم از خاطره هائی که هرگز اتفاق نیوفتاده اند و آنها بارها و بارها آنقدر تکرار میشوند که گاهی باورم میشود...
-
گرسنگی
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 12:14
اگر روزی برسد که زمین هم آنقدر پیر و فراموشکار شود که وقتی ما در آن برای خوراکمان گندم میکاریم به ما برای پوشاکمان پنبه تحویل دهد.... چه کنیم با گرسنگیه مغز ها!!! ت.ساحل
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 12:47
چرا باید واسه تو شعرای غمگین بخونم؟؟؟!!!چرا باید خودمو یه بار سنگین بدونم؟ چرا باید نتونم رها بشم تو اسمون. چرا غم لونه کنه رو پشت بوم خونه مون؟ چرا من اوج نگیرم ؟کی بسته پای دلمو؟ چرا هم صدا نشم ؟چرا بهت نگم: برو! چرا وابسته و دلبسته و مبتلا باشم؟ چرا از دلخوشی و عشق و خودم رها بشم؟ من میخوام اوج بگیرم برم میون اسمون...
-
دروغ
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 11:59
امان از روزی که دروغ عادتمان شود..... حتی خودمان هم باور میکنیم که هرچه ساختیم حقیقت است آنجاست که دنیای مجازی دورمان را احاطه میکند.... و تنها دنیای حقیقی پشت همین پنجره های شیشه ای پیدا میشوند که امروز آنها را مجازی مینامیم :) ت.ساحل
-
دلم گریه میخواهد
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 11:55
دلم گریه میخواهد.... بارها و بارها آنقدر شدید که حتی ابر های اسمان هم شرمنده شوند از ناتوانیشان دلم گریه میخواهد همراه با فریاد انقدر بلند که اسمان هم گوش هایش را بگیرد و در عجب باشد از این رعد زمینی. دلم گریه میخواهد.... ت.ساحل
-
من یا خودم؟؟؟
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 11:55
دیگر صبح ها هم به عشق خودم از خواب بیدار نمیشوم..... میدانم که گم شده ام در این همه جنجال.... در این همه هیاهو..... انگار با خودم بد کرده ام..... حتی بهای حراج کردن ارامشم را هم نمیدانم.... یک بوسه/ یک دروغ.... شاید یک بهانه... آن هم بی پایه.... بهانه ای روی باد... ت.ساحل
-
وای به امروز...
جمعه 3 خردادماه سال 1392 19:41
وای به آن روز که در اینه هم با خود غریبه شویم... وای به انروز که تو باشی و دیگر من نباشم... وای به انروز که دستهایمان از برف زمستان هم سرد تر شوند وای به آنروز که حتی سلام ها هم تعبیر شوند وای به آنروز که آنروز فرارسیده باشد .... آنروز که جای خوب و بد با هم عوض شده است و گناه رنگ خیر گرفته است... وای به آنروز که همین...
-
دروغ چرا؟؟؟
جمعه 3 خردادماه سال 1392 19:32
جوانه هم که میزنیم سبزی جوانه هایمان هم کمی پررنگ تر است از سبز های همیشگی دیگر برگها هم برای روز مبادا "رنگ" ذخیره میکنند پائیزمان هم دروغ است... ت.ساحل
-
کوچه علی چپ
جمعه 3 خردادماه سال 1392 16:39
خودت را هم که به کوچه علی چپ میزنی همه با تو چپ میشوند همیشه تو، مقصری حال گناه چیست.... نمیدانی!!!! - خدا آدم را به گناه ناکرده عذاب نکند... این را خانم جان همیشه میگفت و من نمیدانستم چه میخواهد بگوید.... و حال شاید بیشتر از خانم جان من میدانم که چه میگویم "خدا ادم را به گناه نکرده عذاب نکند..." ت. ساحل
-
اسارت دل
جمعه 3 خردادماه سال 1392 16:28
دلت که میگیرد یاد تمام ناکامی هایت چنگ میزند به افکاری که داشتی و نداشتی شخم میزند همه زمینه ذهنت را و بذر های سرد و سیاه غصه را میکارد در خاک خاطراتت ... دلت که بگیرد کار تمام است میله های قفس تنهائیت هم منقبض میشوند حتی تنگ تر از قفسی که خدا برای قلبت ساخته است دیگر کار دلت تمام است خدا هم دلت را زندانی ساخته است او...
-
پرنده های روزگار ما...
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 20:03
پرنده هم اگر بود، پرنده های قدیم رامت اگر نمیشدند ان دور تر ها روی یک دیواری سیم برقی چیزی... مینشستند فقط نگاه میکردند دانه را که میپاشیدی تازه سرک میکشیدند که خوب دور شده باشی آنقدر دور که دستت بهشان نرسد بعد می آمدند و..... اما پرنده ها هم دیگر عوض شده اند هنوز دانه در دستانت است که می آیند... و هنوز دانه در...
-
به یاد مادر!!!
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 20:49
دری را میبینم در دور دست ها... تنها... نه چندان غمگین در روز مادر تازه از مزار باز گشته است دخترک منتظر پدر.... بلندگوی کاغذی در دست..... پدر...بیا شام.... و خاطره مادر همراه یک شمع بر روی طاقچه هنوز هم شمعدانی ها لبخند به لب دارند پدر هست ت.ساحل تقدیم به همه پدر هائی که جای مادر رو هم گرفتند روز عاشقی مبارک