-
دخترک دبستانی من...
شنبه 6 آبانماه سال 1391 19:20
دخترک تنهای کوچه های پائیزی منم. دخترک که میگویم همان کودم دبستانی شاید باشد ، یا کمی بزرگ تر.... مثلا 14 ساله... اما نگاه به این سی و خرده ای سنی که خدا به زور به من داده است نکنید. من هیچ کاره ام.... دخترک کوچک گم شده در راه دبستان دو کوچه بالاتر از خانه کاهگلیمان منم. دخترک فراری از هیاهوی خیابانها و پناه برده به...
-
برای تو
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 23:19
اگر نخوانی،باز هم خواهم نوشت اگر بشکنم،باز هم خواهم نوشت خواهم نوشت تا ابد برای تو و یک اخم نگاه مردانه ات مینویسم و با پررنگ ترین قلم ها مینویسم قلمدان دلم پر شده از رنگ های ماندگار سبز سرخ قهوه ای ،که تو دوست داری مینویسم حتی اگر هیچ گاه ننویسم ولی حک میشود در تک تک عناصر دنیا که من دوستت دارم ت.د
-
امروزم برای تو
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 23:19
امروز، چقدر دلم فوران میکند برای تو دلتنگ نیستم بی دلم انگار دیگر دلی نمانده که بدانم جای خالیش کجاست ت.د
-
حسرت
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 23:18
باز شب.... باز هم چشمک ستاره ها و باز هم بیتابی من برای یک هم آغوشی تب کرده است تختخواب تنهائی من در حسرت یک نیمه شب پیچیده در بازوان مردانه ات... ت.د
-
گلواژه
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 23:18
خودت هم تازه تازه میخوانی شعر های تبدار مرا داغ داغ حتی خودم هم نمیخوانم که اینها هدیه است تحفه درویش هرچند تو تمام گلواژه ها را بیهوده میدانی.... ت.د
-
...
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 23:17
از چشمک ستاره ها که بگذریم انگار نگاه ماه جور دیگریست وقتی تو در افق خاطره هایم طلوع میکنی ت.د
-
هجوم خاطره ها
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 23:16
نگاه که میکنم خاطره هایم نمیگذارند چیز دیگری ببینم جز تو جز شب جز قدم های شمرده شمرده در شمارش ثانیه های با تو بودن هم قدم میشوم با خاطرات مشترکمان مشترک نیست من این سوی نگاه و تو.... نمیدانم شاید حتی نگاهت هم با من نبود در دفتر خاطره های نیلوفریمان.... ت.د
-
دو ماه پیش...
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 23:16
امشب شُرشُر شعرم گرفته است در این بیابان بی انتها امشب نگاهم جور دیگریست رنگ شمع دارد اطاقم و طعم فانوس امشب حتی جیر جیرک ها هم خاموشند انگار در انتظار غزل خوانی این عاشقند در سیل اشک هائی که دیگر خشکیده اند..... ت.د
-
عاشق که باشی
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 23:15
عاشق که باشی حتی هزاران هزار خاطره هم جای خاطرات عاشقیت را پر نمیکند عاشق که باشی حتی هزاران هزار نگاه و هزاران هزار چشمک هم جای ستاره درخشانت را نمیگیرد عاشق که باشی فقط عاشقی و عشق یعنی جنون و بس.... ت.د
-
یک قدم تا تو
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 23:15
یک قدم تا تو و من... تنها تر از تمام شب های تنهائیم به یاد طعم نچشیده لبهایت به نام عشق به شکل پرواز یک قدم تا تو و من.... تنها تنها تر از شب های یک آغوش بیگانه... ت.د
-
خیال تو
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 23:14
توهم نیست... اینکه دوستت دارم تو ، صادق، من ، عاشق تو ،دور من ، نزدیک تو ، حرارتی پنهان من، تنهائی این همه شب در سرمای بی آغوشی و بدان و تنها بدان دوستت دارم ت.د
-
دل زیبا
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 23:14
دلم زیباست دلم نه چشمانش را سیاه میکند و نه گونه هایش را سرخ.... دلم زیباست شرم دوست داشتنت گل می اندازد به صورتش سر به زیر میشود وقتی تو از راه میرسی و شانه به موهایش میزند در نسیم آمدنت دلم زیباست و صادقانه زیباست دلم زمانی که عاشق میشود چشمانش برق میزند دلم روی چمن ها با یاد نگاهت پرواز میکند دلم هنوز کودک است...
-
امروز...
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 23:13
امروز هم تمام میشود امروز هم تو نخواهی بود امروز هم سرد خواهد بود در چله تابستان بدون آغوشت طعم یک هم آغوشی ممنوع آزارم میدهد و من اواره این بیابان تنهائی در پی یک تجربه شیرین شیرینی که زهر تلخ به کامم میریزد دلم میگیرد از این همه هم آغوشی نافرجام کودکی در پیکره خاطراتم شکل میگیرد و وجودم آبستن یک خیانت شوم میشود شاید...
-
دنیای خالی از تو
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 23:13
دنیای من دنیای کوچکیست دست که دراز میکنم دیواره های دنیایم کف دستان مشتاقم را قلقلک میدهند و زهر خندی شوم بر گوشه لب عای تشنه ام شکل میگیرد چشم که باز میکنم نگاهم به پنجره های کور دنیای کوچکم خیره میماند و غریبی میکند از این همه تنهائی.. وقت خواب حتی پا هایم را نمیتوانم دراز کنم و نفس راحتی بکشم که این همه کوچکی...
-
گوشه تنهایی من...
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 23:12
گوشه اطاقم را چسبیده ام.... همین گوشه که نامت را با مدادی سپید بر دیوارش نوشته ام گوشه ای که اشک هایم گل های فرشش را اب میدهند و دستانم ریشه های قالی را با گیسوانت اشتباه گرفته بود در شب پریشانیم.... همین گوشه مال من است از تمام دنیا و من تکیه بر کنج دنج اطاق زمزمه وار میخوانم: دلتنگ تو ام... دوستت دارم ت.د
-
دروغ
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 23:11
گاهی دیوار ها هم چنان تنگ میشوند که خاطرات دور نزدیک تر از خون در رگ هایت جریان میابند و حتی نفس کشیدن را بر تو دشوار میکنند..... این همه دیوار این همه کوچکی دیگر بیزارم از این همه نیرنگ...... کاش دروغ ها رنگ داشت... مثلا "سبز" بود.....تا هرکه "سبز" میشد میدانستیم دروغگوست... ت.د
-
دلتنگی
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 23:10
دلم که میگیرد حتی پنجره های بزرگ خانه هم تار عنکبوت میبندد و قطره های شبنم همچون چراغ های رنگی ریسه های جشن آمدنت بر تار های ابریشمیش مینشینند تک به تک همه منتظر رسیدنت چشم به راه کوچه اند دوستت دارم ت.د
-
برای خودت دعا کن
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 11:01
زنده بمون! شب ها زود بخواب. صبح ها زودتر بیدار شو. .. نرمش کن. بدو. کم غذا بخور. زیر بارون راه برو. گلوله برفی درست کن. هر چند وقت یک بار نقاشی بکش. در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن. سفید بپوش. آب نبات چوبی لیس بزن. بستنی قیفی بخور. به کوچکتر ها سلام کن. شعر بخون. نامه ی کوتاه بنویس. زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها...
-
صبح های من...
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 18:00
صبح ها سرودنم میگیرد مثل گنجشک ها روی سیم برق... صبح ها خواندنم میگیرد مثل قمری لای شاخه برگ های درخت خانه قدیمیمان و صبح ها رقصم میگیرد ... مثل نسیم که میچرخد و میچرخد تا بوته ای را نوازش کند صبح ها گریه ام میگیرد نه شاید خیال میکنم. دانه های شبنم است... اشک نیست صبح ها اه میکشم.... نه حتما اشتباه میکنم این نفسی عمیق...
-
قانون عاشقی
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 17:56
صحبت از عشق نیست حرف قوای سه گانه است بحث حواس پنجگانه است و تبعیت از قانون اساسی.... ... صحبت از محبت نیست بحث سود و زیان است حرف منافع جامعه است و سخن از باید ها و نباید ها صحبت از نگاه نیست حرف از حس نیست نقل از دل نیست هرچه هست قاعده است و قانون تنها چیزی که به قانون مربوط نمیشود عبور ماشین ها از چراغ قرمز سر چهار...
-
من.تو.یه تیکه سنگ...
سهشنبه 15 آذرماه سال 1390 23:05
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 آبانماه سال 1390 21:00
چرا باید اییییییییییییییییییین همه دروغ بگیم به هم؟؟؟؟ چرا باید ایییییییییییییییییییییین همه همو بپیچونیم؟؟؟؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟
-
داستانی دیگر...
جمعه 28 مردادماه سال 1390 19:02
زخمه ای به ساز و پکی به سیگارش زد , گوشی تار را با دقت زیاد کمی چرخاند ,سه تار هنوز ناکوک بود, مثل خودش! حالش حال و دلش آرام نبود! هر چند سالهاست که آرام نبوده اما امروز نا آرامتر بود! روی ایوان باغ نشسته بود باغی مصفا با درختانی بزرگ,بوته های گل فراوان , با تاکهای تناور خفته بر داربستهای طولانی که خوشه های دانه درشت...
-
عکس چند تا میکروب .... حتما ببینید
جمعه 28 مردادماه سال 1390 13:47
میکروبها جانداران ری زی هستند که تقریبا در همه جا حضور دارند از کف اتاق تا درون هوا و آب از روی پوست و موهایمان تا درون بدن همه جانداران. بطور کلی در طبیعت ۳ نمونه وجود دارد: * تجزیه (فاسد) کنندههای تدریجی(به انگلیسی: degenerative Microorganisms) * خنثیها، سازشکارها، فرصت طلبها (به انگلیسی: neutral...
-
قدرت استثنائی دید انسان
جمعه 28 مردادماه سال 1390 13:23
برای سنجش دید خود به مدت حدود 12 ثانیه در عکس زیر دقیق شده و تصویر رک زرافه را تشخیص دهید
-
زندگی از زاویه دید هر کسی....
جمعه 28 مردادماه سال 1390 13:21
-
چرا زنده ایم؟؟؟؟
جمعه 28 مردادماه سال 1390 13:17
چرا داری تو این دنیا زندگی میکنی اگه به یه آدم بزرگ بگی یه خونه دیدم که جلوی پنجره هاش پر بود از گلهای بنفشه و تو حیاطش یه حوض کوچک و یه فواره داشت و پروانه ها از این گل رو اون گل می نشستند و صدای پرنده ها به گوش می رسید، براش قابل درک نیست که شما از چه خونه ای حرف می زنید ولی اگر بهش بگین یه خونه دیدم که دو میلیارد و...
-
خاطره یک شب تابستانی
جمعه 31 تیرماه سال 1390 00:31
سلام. خوبین؟ امیدوارم در هر فصلی که این مطالب رو خوندید و میخونید دلتون شاد و لبتون خندون و یک سقف امن بالا سرتون باشه آقا امشب یه چیزی شد گفتم بگم که شما هم از تجربیات این شخص شخیص استفاده کنید و بگید: خدا خیرت بده ماااادر..... آقا گفتیم بذار به یکی پی/ام بدیم با هم کمی بچتیم شب جمعه ای هم ما از تنهائی در بیایم هم یه...
-
پَ نه پَ "2"
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 13:16
داداشم داشت خروپف میکرد صداش کردم میگم خوابی؟ میگه پ نه پ بیدارم میخوام تف کنم!!! رفتم صندلی بخرم واسه کامپیوتر ، یارو گفت : راحت باشه؟ گفتم پ نه پ خار داشته باشه میرم دکتر واسه بواسیلم.. میگه درد هم دارین؟ میگم: پ نه پ خیلی باهم حال می کنیم اومدم بیزحمت یکی دیگه هم اگر میشه واسم از اینا بذارین رفتیم رستوران ، میگم...
-
پَ نه پَ
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 13:09
رفته بودیم مکه یه پیر مرد که کاروانه ما بود مثلا میخواست سر صحبت باز کنه مخمون به کار بگیره ازم پرسید پسرم واسه زیارت خدا اومدی؟... گفتم پ ن پ ... اومدم کارایه انتقالیه امام رضارو ردیف کنم بیاد اینجا .... رفتم خیاطی میگم سایز نمیگیری میگه می خوای لباس بدوزی پ نه پ میخوام سایزمو بگیری تعریف هیکلم کنی بغض گلومو گرفته...